یک قدم پیش تر
· 26 آبان · اکثر آدم ها از یک قواعدی پیروی میکنند، روی یک چیز هایی توافق دارند. ما آدم ها برای اینکه زنده بمانیم باید این قواعد رو یاد بگیریم و از محیطمون شناخت پیدا کنیم. منظورم همان فرهنگ و عرف جامعه است. این ها به انسان امنیت میدهد ولی او را محدود نیز میکند. گاهی افراد آنقدر غرق در اینها میشوند و آنقدر از ناشناخته ها وحشت دارند که به هیچ وجه از این قواعد عدول نمیکنند. برای همین افرادی که با هم زندگی میکنند و مراوده دارند به مرور شبیه هم میشوند، همه به یک شکل عمل میکنند. این رفتار نیز فواید و معایب خودش را دارد. به عنوان مثال گفتم که اگر فردی مانند بقیه عمل کند بهتر در جمع پذیرفته میشود. معایبش این است انسان ها شبیه هم میشوند، هیچکس کار جدیدی نمیکند و هیچ پیشرفتی به وجود نمیآید. واقعا این که فرد بر خلاف اکثریت فکر کند، معیار ها و قواعد خودش را بسازد کار سختیست. از هر کسی بر نمی آید چون این ناشناخته ها اضطراب زیادی ایجاد میکند .از طرفی افکار عمومی نیز طرف تو نیست و مجبوری به خودت اتکا کنی. من فکر میکنم عشق چیزیست که باعث میشود ما از خود فراتر رویم. فقط یک آدم عاشق است که حاضر است شبیه احمق ها به راه خودش پایبند باشد. یک آدم عاشق همه ی سختی ها را تحمل میکند، وقتی دیگران مخالف اون هستند و او را سرزنش میکنند او راه خود را میرود.آدم عاشق تنهاست
روانکاوی درمان از طریق عشق است
حالا باید پرسید عشق به چه چیزی یا به چه کسی چنین قدرت عظیمی را به آدم میدهد؟ فرق عشق عینی و عشق نمادین چیست؟ ابژه های بیرونی نمادی از چه چیزی در درون ما هستند؟